تعطیلات که طولانیتر میشوند در رثای دلتنگی مینویسم. گاهی حتی افسردهتر میشوم و فکر میکنم که قرار است همهش را در یک حادثه ناگوار از دست بدهم. نیمههای شب که میگذرد پیام میدهم که مطمئن شوم کسی آنسوی خط منتظرم است. شاید دیرتر پاسخ بگوید اما همیشه همانجاست. قول داده که تا ابد همانجا منتظرم بماند.
تعطیلات طولانی ظاهرا برای جفتمان آزاردهندهست، البته روشهای مقابله متفاوتی برای کنار آمدن با این پدیده داریم. من سعی میکنم بیتفاوت باشم. نادیده میگیرمش. جوری به زندگی و کارهای روزمرهم میرسم که انگار هیچ تفاوتی با سابق ندارند. من دلتنگ چیزی یا کسی نیستم. این فقط مسیر عادی زندگیست. اما باران که میبارد تمام رشتههایم را پنبه میکند، دیگر نمیتوانم ادای آدمهای عادی را دربیاورم. دلتنگ میشوم. گاهی چیزی مینویسم. گاهی به همین بهانهها عکسی در کانالم آپلود میکنم و گاهی تنها به گوشه دیوار خیره میمانم منتظر صدا ویبره رفتنهای کوتاه و منقطع گوشیم که شاید نشانی از او باشد.
اما او بهتر از من با این مسئله کنار میآید. او دلتنگی را میپذیرد. گاهی نق میزند و البته که به زندگی عادی ادامه میدهد. برنامه و روز و ساعت بازگشتمان را از همین الان چک میکند و بعضیوقتها روزها را میشمرد.
الان که اینها را مینویسم به این فکر میکنم که از مزایای دلتنگی بگویم. از این که وقتی میدانی او هم دلتنگ توست چهقدر بیشتر دوستش میداری، از این که داستان وقتی به همین سادگی و زیبایی پیش میرود میخواهی در برابر همه چیزهایی که مانع میشدند تا به اینجا برسی بایستی و دوباره از اول با آنها بجنگی. از این که داستان دلتنگی داستان تکراری همه اعصار است و با تمام اینها بارها و بارهای متمادی آتی اتفاق خواهد افتاد.
گفتن هیچکدام از اینها هیچ سودی ندارد. دیروز اینجا باران بارید. به باران اکتفا نکرد و شکل برف به خودش گرفت. دیروز هم دلتنگش شدم، اما وقتی زنگ زد گفتم که هنوز با این مسئله کنار میآیم. دروغ گفتم. امروز باز هم باران میبارد. باران امروز باریکتر و خیالانگیزتر است. باران را دوست داریم. باران صدای راه رفتنمان کنار یکدیگر است. باران طرح مغموم لبخند آرام اوست. باران را دوست دارم چون درست شبیه اوست. آرام و مهربان. باران میبارد و من دلتنگتر از همیشهم.
درباره این سایت